عرشیاعرشیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

ღ♥ღ`*•عرشيا كوچولو•*´ღ♥ღ

نه ماهگی عرشیایی

عزیزم نه ماهگیت مبارک . گلم چقدر زود میگذره نه ماهت تمام شد و وارد ماه دهم از زندگیت شدی دو وسه ماه دیگه هم تولدت .وای خدا جونم باورم نمیشه که اون عرشیای کوچووووولوووووی من چقدر زود داره بزرگ وبزرگ میشه .  وروجکم از کارها وفضولیهات که اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم خیلییییییییییییی فضوللللللللللل شدی . از همه چیز بالا میری  مبل  روروئکت واجاق گازو هر چیز دیگه ای که بهت بخوره .توی بغلم هم که هستی میخواهی بری بالا تر کلا یه کارهای عجیب غریبی انجام میدی . اره عزیزم تعجب نکن حالا عکسهاش را برات میزارم . وقتی از خواب بیدار میشی زودی بلند میشی ومیخواهی خودت بیایی پایین ومن مجبورم همین که صدات اومد به سرعت برق بدددددووووم ...
27 مرداد 1391

میلاد تابستان

مهربانم همسر فداکارم و تنها ستاره ی اسمان زندگی ام مهرنوش عزیزم همسر بهتر از جانم در ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست   مهرنوش من امروز 26مرداد 91 نوزدهمین سالروز تولدتو بهت تبریک میگم و امیدوارم همیشه در کنار هم سالم و شاد زندگی کنیم.خیلی زیاد دوستت دارم . ای تنها دلیل رد کردن هر دلیل و ای تنها بهانه ی آوردن هر بهانه... عاشق مهربانی تؤام…. برای من بمان و بدان که تو تنها بهانه برای ...
26 مرداد 1391

سومین دندون عرشیایی

عزیز دلم دندون سومت را هم در اوردی بالا سمت راست. قربونت برم یه کم اذیت شدی چند روز درست غذا نمیخوردی ووحشتناک هم اب دهانت میومد ولی خدا را شکر الان خیلی بهتری . یه کم از کارهات واذیتهات بگم.اول اینکه مبل ودیوار وتخت وهمه چیز ومیگیری وراه میری .کلی اواز میخونی و خیلی هم ددری شدی هر روز  عصر بهانه بیرون را میگیری وغرغر میکنی واگه نبرمت بیرون تا شب که بخوابی همینجور بیحوصله ایی بخاطر همین توی این هوای گرم من مجبورم اقا را هرروز ببرم پارک وبازیت بدم  . و دیگه اینکه به من خیلی وابسته شدی وحتی صدام را هم میشناسی ازم اصلا جدا نمیشی وشبها هم عادت کردی بیش خودم بخوابی میزارمت توی تختت زود بیدار میشی وگریه میکنی وباید بیارمت پیش خودم ...
19 مرداد 1391
1